سفر به.... (2)
پنجشنبه ساعت4بعداز ظهرهوا هم نسبتا گرم بود که حرکت کردیم به سمت یاسوج ، با اینکه طبیعت بین راه خیلی زیبا بود ولی بابا نایستاد چون قبل از حرکت گفته بود تا زودتر حرکت کنیم تا وقت باشه بایستیم و تا قبل از تاریکی هوا یاسوج باشیم با این اوصاف باز هم مجبور شد یک جا بایسته چون پوشک من بایستی عوض میشد ولی فکر میکنم چون دوربین بابا شارژ نداشت جایی نایستاد آخه بابایی عاشق عکس گرفتنه ...
ساعت 7یا19 بود که به خونه دختر خاله زهرا رسیدیم خاله پریسا هم اونجا بود ،خلاصه اون شب به خوش وبش گذشت
برنامه ریختیم که فردا بریم آبشار یاسوج من شهریور پارسال رفته بودم آبشار اون موقع تو شکم مامانی بودم!!!
ساعت 8صبح بیدار شدیم ناهار و خاله از قبل آماده کرده بود وساعت 10 بود حرکت کردیم آبشار خیلی شلوغ بود
به هر دردسری که بود بابا ماشینو پارک کرد وچادر هم که قبلا رزرو کرده بودیم وسایلو بردیم تو چادر(عکس بالا وعکس زیر در چادر گرفته شده)
راستی یادم رفت بگم من الان یک ماهیی هست که میرم رو شکم واز پریروز20/4 میتونم دوباره برگردم رو کمر
عکسی که با بابایی گرفتم
ادامه دارد...