شغل دوم !!!
با رفتن مامانی به اداره لازم بود که من رو صبح تا ظهر پیش پرستار یا دایه میذاشتن بابا و مامان هر چه گشتن و به دوستانشون سپردن که اگه کسی رو سراغ دارن معرفی کنن ولی پیدا نشد که نشد یه دو سه نفری هم که گیر اوردیم اون هم جور نشد بلاخره مامان بزرگ که از قبل گفته بود من میام پیش بردیا ودلم نمیخواد بردیا رو پیش غریبه بذارین اومد پیش من اونم از شیراز.بابای من هم که ١٤روز استراحت هستش در زمان استراحت مامان بزرگ میره خونه شون وپرستار من بابام میشه(برنامه ای که مامان برای بابا گذاشته ) خلاصه مامان بزرگ از ٢٠ مرداد مستقر شد خونه ما تا ٨شهریور که رفت و کار بابام از دیروز(٩٠.٦.١٣) شروع شد...
آخیـــــــــــــــــــــ بابایی تا حالا بچه داری نکرده و چقدر دلشوره داشت صبح که مامان رفت سرکار هر نیم ساعت زنگ میزد بردیا چه کار میکنه، بردیا چطوره...
وقتی بابایی داشت کارای منو انجام میداد متوجه میشدم که کاملا مبتدی و ناشیانه دارن انجام میدن !
پوشک عوض کردن بابایی دیدن داشت...
این قسمتی از کارای بابامه ....
بابا داشت سرلاک بم میداد
یادش رفت پیش بند ببنده !
.........
الهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ....
ولی امروز بابام بهتر شده بودا....