بردیا بردیا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

.... BARDIA ....

شغل دوم !!!

با رفتن مامانی به اداره لازم بود که من رو صبح تا ظهر پیش پرستار یا دایه میذاشتن بابا و مامان هر چه گشتن و به دوستانشون سپردن که اگه کسی رو سراغ دارن معرفی کنن ولی پیدا نشد که نشد یه دو سه نفری هم که گیر اوردیم  اون هم جور نشد بلاخره مامان بزرگ که از قبل گفته بود من  میام پیش بردیا  ودلم نمیخواد بردیا رو پیش غریبه بذارین اومد پیش من اونم از شیراز.بابای من هم که ١٤روز استراحت هستش در زمان استراحت مامان بزرگ میره خونه شون وپرستار من بابام میشه(برنامه ای که مامان برای بابا گذاشته ) خلاصه مامان بزرگ از ٢٠ مرداد مستقر شد خونه ما تا ٨شهریور که رفت و کار بابام از دیروز(٩٠.٦.١٣) شروع شد... آخیـــــــــــــــــــــ ...
14 شهريور 1390

عکس جدید بردیا

این عکس مربوط به جشن تولد آقا طاها و مارال خانوم تاریخ 90.6.12 ساعت22:30 منزل عمه مریم . . . . .  از راست: بردیا-امیر حسین(پسر عمو)-مارال و طاها ...
14 شهريور 1390

یک اتفاق جدید ... !

سلام اینقدر کارای جدید تند تند انجام میدم که نوشتنشون کلی وقت میخواد مامان و بابا که حسابی حال میکنن و درعجبن...   قل خوردن رو زمین   اداهای عجیب وغریب جلو آیینه در آوردن  با دیدن مامانی جیغ و داد کردن  خوردن انواع غذا... پا زدن به زمین به حالت وحشتناک   اما  روز پنج شنبه (٩٠.٦.١٠) همه رو سوپرایز کردم ......... ! در اومدن اولین دندون دندون پایین سمت چپ  !!! ...
13 شهريور 1390

شش ماهگی من

شنبه(٢٢/٥/٩٠) من شدم ٦ماهه !!! ساعت ٩صبح با بابایی ومامانی رفتیم بهداشت برای واکسن  و وزن کردن و... یه نیم ساعتی طول کشید تا نوبتم شد برای واکسن... آقاهه تا میخواست قطره و آمپول رو بیاره بابایی ازش اجازه برای فیلم برداری گرفت آقاهه هم که نمیتونست جواب رد بده  بنابراین بابا شروع کرد به فیلم گرفتن... آقاهه آمپولو زد ورفت منم که مشغول گریه کردن  ولی کمی که شیر خوردم اروم شدم و رفتیم خونه... مامانی هم که شش ماه استراحتشون تموم شده از فردا (٢٣/٥) باید بره سر کار که  خیلی هم حالش گرفته س میگه این هفته رو مرخصی بگیرم و هفته بعد برم سر کار که بابایی بهش گفت مرخصیاتو زود زود نگیر خیلی مونده تا آخر سا...
30 مرداد 1390

تصویری از خاطرات

نزدیک به شش ماهه شدم دو تا عکس که خاطرات بابا و مامانی زنده میکنه میذارم این عکسا مربوط به سه ماهگی اوناست ..... ببینید...   مشخصه که کدوم باباست یا مامان ؟ ؟ حالا عکس سه ماهگی خودم هم میذارم تا همه چی کامل باشه !! این عکس ساعت 20:20دقیقه روز 22اردیبهشت گرفته شد ... !   ...
18 مرداد 1390

گالری عکس

تصاویری از زندگی من در ماه گذشته(تیر)... . . .     زندگی روز مره من در ماهی که گذشت . . . ...
17 مرداد 1390

گزینش مامانی

بالاخره گزینش هم تموم شد مامانی یه کمی استرس داشت که باعث شد بعضی جاها ... خودتون ببینید اینم چن تا از سئوالهایی که از مامانی پرسیده شد به همراه جواب مامانی : ١:نماز جمعه رفتی ؟ ١بار کوچیک بودم رفتم !!!! ٢:راهپیمایی ؟ دوران مدرسه یک بار.......! ٣:نمازهای واجب؟ یومیه ، آیات ، وحشت!!!! ٤:نماز آیات چه جوریه؟ ٢رکعت ،یک حمد و ٥تاسوره یا سوره را ٥قسمت میکنیم   و......... ...
12 مرداد 1390

نخستین شنای من...

 روز جمعه ٢٤ تیر ٩٠ ما و پسر عمه علی رفتیم ساحل برای شنا...     عکس پایین من و طاها من بردیا م اینم طاها کوچولوهه اینجا ساحل هلیله ست،وی لاو یو پی ام...... !     عکسای بیشتر تو www.facebook.com/bardia.moradi   ...
11 مرداد 1390

آدرس فیس بوک من

سلام فیس بوک من هم راه افتاد اگه دوست دارید عکسای بیشتری از من ببینید یه سری بزنید بر روی آدرس زیر کلیک کنید... www.facebook.com/bardia.moradi   نظر یادتون نره ...
3 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .... BARDIA .... می باشد