بردیا بردیا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

.... BARDIA ....

اولین تنهایی بردیا

سلام خوبید؟ بردیا که تاچند روز دیگه 3.5 سالگیش تموم میشه و ما تا الان هیچوقت تو خونه تنهاش نذاشتیم و تنها چند مورد که خواب بود برای دقایقی تنها شد ولی در بیداری اصلا ،چون نمیشد ! ! اما دیروز ظهر (15/4/93) وقتی داشت تلوزیون نگاه میکرد بهش گفتم میخوام برم دنبال مامانی ،بلند شو بریم ،گفت نمیام فکر کردم شوخی میکنه چیزی بهش نگفتم رفتم لباس پوشیدمو اومدم تو پذیرایی با خودم گفتم  مثل همیشه تا میبنه لباس پوشیدم  میپره دم در که بابا نرو ، منم میام و از این شیطون بازیها !  خلاصه دیدم خبری نشد ! دوباره گفتم من دارم میرما !  گفت برو من میخوام نگاه کنم ( کانال پرشین تون نگاه میکرد) چیزی نگفتم و رفتم در هم بستم ک...
16 تير 1393

بردیا در آتلیه

                                       عکسهای آتلیه ای از 2سال و نیمی بردیا,آقای اخمو و شیرین !                                                        ادامه مطلب ....     ...
20 مهر 1392

ترک پوشک...

یکی از دغدغه ای هر پدر و مادری در نوزادی کودکشون ،گرفتن پوشک از بچه است، برای ما که اینجور بود ! یه بار میگوفتیم حالا وقتشه چون دیده بودیم که بچه هایی تو این سن پوشک ازشون گرفته بودن  ولی شنیده بودیم که حداقل باید یک هفته  توی خونه ماند و این مساله رو به بچه یاد داد،بگذریم.... روز 2تیر ماه 92 بعد از اینکه بابای بردیا دید که بردیا موقعی که شماره یک داره !! پوشکش رو در میآره و به ما می گه، دیگه از این روز پوشک پای بردیا نرفت. روزهای اول  خودمون استرس داشتیم ولی روزهای بعد  این استرس رو به بردیا هم انتقال دادیم به خاطر حساسیتهایی که نشون دادیم یعنی میخو...
21 تير 1392

اولین حادثه سال 92

امسال که برای ما با لحظات بدی شروع شد بطوریکه آقا بردیا و مامانش شب تحویل سال رو در بیمارستان سپری کردند،اوضاع از این قرار بود که شیراز خونه مامان جان ،آقا بردیا در ورودی خونه که فلزی بود رو میبنده و همزمان انگشت شستش رو هم لای در گذاشته بود بردیا هم که کاملا خونسرد میاد و انگشتش رو نشون مامانش میده و بهش میفهمونه که چیزیش شده،تاریخ این اتفاق 29 اسفند91ساعت 9 شب(شب چهارشنبه سوری) بود.مامان بردیا با دیدن انگشت بردیا جیغ و شیون  کنان زنگ به 115 میزنه و 115 میگه تخصصی ترین بیمارستان،بیمارستان فرهمندفره!!! بردیا به همراه مامان و دایی مهدی و خاله پریسا میان بیمارستان .ناخن که کنده شده بود و بند انگشت نیاز به پیوندداشت اون...
20 تير 1392

دومین خاطره بد امسال....

چه زود دیر میشود.... خاطرات گذشته رو که مرور میکنم اشکهام جاری میشه... باورش سخته ولی اتفاقی ست که می افتد... و افتاد یاد بابا بخیر..... باباجان بردیا (پدربزرگ مادری)که بر اثر سکته مغزی دو ماه با مرگ مبارزه کرد بالاخره در27 اردیبهشت جان به جان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد          توضیح:این عکس مربوط به نه ماهگی بردیا است (آبان 90) به دلیل ذهنیتم  به خاطر فوت باباجانش عکس ماماجان بردیا رو پاک کردم ولی این عکس به طور کامل در آرشیو وبلاگ وجود دارد. ...
24 خرداد 1392

شروع دوچرخه سواری !!!

سلامی دوباره.... این مطلب هم بر میگرده به اواخر سال قبل، وقت نوشتن نداریم ولی بایستی تاریخها رو به یاد داشته باشیم دیگه... بردیا به دوچرخه خیلی علاقه داره وتونست دوچرخه رو در تاریخ 23 بهمن 91 حرکت بده و دوچرخه سواری کنه ، پاهاش نمیرسه که رکاب رو دور کامل بزنه و نیم دور،نیم دور رکاب میزنه  تا حرکت بده دوچرخه رو، البته دوچرخه شماره 12است و از نوع کودکانه نیست بزودی عکس دوچرخه سواری بردیا رو هم میگذارم.... بای ...
31 فروردين 1392

اولین آرایشگاه...

سلام به همه دوستای عزیز که در نبود ما بهمون سر میزنن و پیام میگذارن... این مطلب مربوط میشه به سال گذشته (تاخیر داشتم نه ؟!!! ) ما هر کاری که برای بردیا میخوایم انجام بدیم قبلش کلی باید مشورت کنیم و خیلی چیزهای دیگه رو در نظر بگیریم مثل بودن یا نبودن بابایش ،ویا بهترین تاریخ انجام کار ، هزینه کار !   ولی آخرش چی ؟!!!! یک دفعه میریم انجام میدیم بدون هماهنگی !!!!! نتیجه این شد که بردیا رو (14 بهمن91) بردم آرایشگاه و موهاش کوتاه کردم ،در حالی که  قرار نبود این آرایشگاه ببرمش و در حالی که قرار بود باباش ببرش نه مامانش ، و قرار دیگه این بود که بابایی میخواست یکی دوبار بردیا رو ببره تو آرایشگاه تا بردیا به محیط عا...
30 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .... BARDIA .... می باشد